خواب زمستانی لبخندها
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ
هربار که می خندیدم در کنارم معجزه ای میدیدم...
سالهای زیادی از آخرین معجزه هایم می گذرد...گویی زمستان سردی را گذرانده ام...
یادم می آید مبین می گفت بزرگترین انتقامی که از دنیا می تونی بگیری این که شاد باشی و بهش لبخند بزنی...
خیلی وقته که دیگه بهتون نگاه نمی کردم... دلم رنجیده بود از هرچی دلتنگیه...
امروز ولی می خوام سرمو از زیر این آوار دلتنگی بیرون بیارم... چشمامو باز کنم تا یه بار دیگه تو چشمای این دنیا زل بزنم و ببینه که هنوزم میتونم بخندم...
۹۵/۰۷/۱۵